سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرگ تنها عادت نکرده آدمی است... - و این نیز می گذرد ...


ساعت 6:4 عصر جمعه 84/10/23


اونی که می خواستم عهدشو شکست و
 
به پای عشق جدید نشست و
 
چش روی آرزوم همیشه بست و
 
پشت مه پنجرمون رها شد
 
اونی که می خواستم مث اشک چکید و
 
تو طول راه یهو یکی رو دید و
 
صدای از ما بهتر و شنید و
 
به خاطر هیچی ازم جدا شد
اونی که می خواستم دل ما رو بردو
 
تو راه که می رفت به یکی سپرد و
 
تو خاطرش ، خاطره ی ما مرد و
 
یکی دیگه تو رویاهاش خدا شد
 
اونی که می خواستم دل ازم برید و
 
بین گلا یه گل تازه چید و
 
به اونی که دلش می خواس رسید و
 
مثل تموم مردا بی وفا شد
 
اونی که می خواستم زود ازم گذشت و
 
یه روزی رفت و دیگه بر نگشت و
منکر مجنون شد و کوه و دشت و
منکر عشق و بودن با ما شد
 
اونی که می خواستم زیر قولش زد و
با یکی دیگه پیش من اومد و
 
به خاطر اون به ما گفتش بد و
 
عزیز تر از دیروز و از حالا شد
اونی که می خواستم شدش از ما سرد و
 
پیغام دادش که دیگه برنگرد و
 
بد بودن ما رو بهونه کرد و
 
غیبش زد و یک دفعه کیمیا شد
اونی که می خواستم ما رو بد شناخت و
 
هستی شو پیش یکی دیگه باخت و
 
قصر من و با یکی دیگه ساخت و
شکر خدا باز ولی پادشا شد
اونی که می خواستم من و داد به باد و
رفت پیش اون کس که دلش می خواد و
 
زد زیر عشقش تا یادش نیاد و
 
اسم منم جز آدم بدا شد
اونی که می خواستم من و زد کنار و
 
خزونشو یه جوری کرد بهار و
قایم شدش تو یه عالم غبار و
 
تقدیر ما مثل موهاش سیا شد
اونی که می خواستم آخرش گم شد و
 
بازیچه ی چشمای مردم شد و
 
وارد عشق صد و چندم شد و
 
توی خیال کس دیگه جا شد
 
اونی که می خواستم ، ولی انگار مده
مال همه یه جورایی گم شده
کاش از میون غبارا بیاد و
بهم بگه هر چی می گی بیخوده

 


¤ نویسنده: تیام

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
52

:: کل بازدیدها ::
102933

:: لینک به وبلاگ ::

مرگ تنها عادت نکرده آدمی است... - و این نیز می گذرد ...

:: موضوعات وبلاگ ::

:: اوقات شرعی ::

:: دوستان من ::


:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: آرشیو ::

صفحه قبل نوشته های تیام
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384
پاییز 1384

:: موسیقی ::